...لبخند خدا

وقتی ناراحتید از این که به چیزی که میخواستید نرسیدید محکم بنشینید و خوشحال باسید چون خدا در فکر چیز بهتری است

...لبخند خدا

وقتی ناراحتید از این که به چیزی که میخواستید نرسیدید محکم بنشینید و خوشحال باسید چون خدا در فکر چیز بهتری است

شعر بهار

در اخرین لحظه دیدار

به چشمانت نگاه کردم

گفتم بدان اسمان قلبم

با تو یا بی تو بهاری است

همان لبخندی که تو ان را

از من می ربود بر لبانت

زینت بست

و به ارامی از من فاصله گرفتی

بی هیچ کلامی

من خاموش به تو نگاه می کردم

و در دل با خود می گفتم

ای کاش این قامت نحیف

لحظه ای فقط لحظه ای

می اندیشید که

اسمان بهاری یعنی ابر

باران رعد و برق و طوفان

ناگهانی

و این جمله جمله ای

بود بد تر از هر خواهش

برای ما تمنایی بود

برای او بودن

 

خدا هست ...

مردی برای اصلاح سر و صورتش به ارایشگاه رفت

در بین کار گفت و گوی جالبی بین انها در گرفت

انها در رابطه با موضوعات و مطالب مختلف صحبت می کردند

وقتی به موضوع خدا رسید

ارایشگر گفت من که باور نمی کنم خدا وجود دارد

مشتری پرسید

چرا باور نمی کنی؟

ارایشگر گفت

کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد

به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟

بچه بی سرپرست پیدا می شد؟

نمی توانم خدا را مهربان تصور کنم

که اجازه می داد این همه درد و رنج وجود داشته باشد

مشتری لحظه ای فکر کرد

جوابی نداد چون نمی خواست جروبحث کند

ارایشگر کارش را تمام کرد ومشتری از مغازه بیرون رفت

به محض اینکه از مغازه بیرون رفت

مردی را دید با موهای کثیف و بلند

و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده

ظاهرش کثیف و به هم ریخته بود

مشتری برگشت و دوباره وارد ارایشگاه شد

و به ارایشگر گفت

میدانی چیست

به نظر من ارایشگرها هم وجود ندارند

ارایشگر گفت

چرا چنین حرفی می زنی؟

من اینجا هستم من ارایشگر هستم

همین الان موهای تو را کوتاه کردم

مشتری با اعتراض گفت

نه ارایشگر وجود ندارد

چون اگر وجود داشت هیچ کس مثل مردی که بیرون است با موهای

بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد

ارایشگر گفت

نه بابا ارایشگر ها وجود دارند

موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنن

خدا هم وجود دارد

فقط مردم به او مراجعه نمی کنن و دنبالش

نمی گردند برای همین این همه درد و رنج

در دنیا وجود دارد

کافیه ازش بخواهید و خدا حتما بهتون میده مثل من که

خدا بهم یه دوست خوب داده

دوست خوب می تونه شما رو به خدا

نزدیکتر کنه مثل دوست عزیز من.....

 

خودتان را بهتر بشناسید

جهنم سرگردان

شب را نوشیده ام

و بر این شاخه های شکسته می کریم

مرا تنها گذار

ای چشم تبدار سرگردان

مرا با رنج بودن تنها گذار

مگذار خواب وجودم را پرپر کند

اگه امروز صبح از خواب بلند بشید و و بالای سرتون یه قلم گذاشت

باشن و روی ان بنویسن خودتان را بنویسیدو نمی دونین چقدر

جوهر داخل این قلم هست شاید بتونین یه کلمه بنویسید یا هزاران

کتاب و دفتر را با ان پر کنید

همین احساس به شما این امیدو میده که قشنگ ترین کلمه رو

بنویسید اگرم همون اول فکر کنید جوهر اون هر لحظه تموم میشه

و  بترسید جوهرش تموم میشه اصلا نمی تونین کلمه قشنگ

باهاش بنویسید

کسی به شما چیزی دیکته نمیکند اصلا می تونین

این قلمو یه گوشه ای پرت کنید تا به مرور زمان جوهرش تموم بشه

اصلا روی کاغذ چی می نویسین از عشق مینویسین یا نفرت

از خوبی هایی که دیده اید یا از بدی ها

فقط برای دل خودتون می نویسین یا برای شاد کردن دل بقیه

هر کاری میکنین هرچه می نویسین

یادتون باشه که شما همین یک بارو فرصت

دارید تا خودتان را بنویسید

پس خودتان را خوب بنویسید

 

 

 

دشت خواب با کوه های

ابی نه شعری به

میلادی

طلوعی بود که مغربش

گریه می کرد

ستاره ها دل نداشتند

که بخوابند

سوخته حتی خاکستر دشت

ستون ستون  حرمت

احساس بی ریشگی

قدم قدم درد

بی هم خونان

بغض بغض زجر

من بودن

من از خدا خواستم

نغمه های عشق مرا به گوشت

برساند تا لبخند مرا

هرگز فراموش نکنی

و ببینی که سایه ام

به دنبالت است

تا هرگز نپنداری

تنهایی

ولی اکنون تو رفته ای

من هم خواهم رفت

فرق رفتن من با تو این است

که من شاهد رفتن تو هستم